Sunday, March 27, 2005

پیام نوروزی زندانیان سیاسی

سال 84 سال سرنوشت

بیش از هرچیز، عید نوروز این جشن باستانی را به همه ی هم میهنان شادباش میگویم اگرچه رژیم قانون شکن و آزادی ستیز و عدالت سوز، بدلیل کینه توزی نسبت به زندانیان سیاسی و خانواده هایشان و تنفر از سنن باستانی ایرانیان اجازه نداد زندانیان سیاسی در این عید ملی در کنار خانواده بسر برند. اما خانواده های ما نیز باید آستانه ی شکیبایی خود را بالا برده و در این جشن ملی همراه با سایر هم میهنان شاد باشند.
سال 84 را سال سرنوشت نامگزاری می کنیم برای اینکه در هیچ زمانی، هم میهنان را تا این اندازه امیدوار به آزادی و رهایی ندیده ایم. این امید موجب میشود تا مبارزین و آزادیخواهان بیش از پیش بر تلاشهای خود بیافزایند. سفوف خود را متحد کرده و دست به ائتلاف و هماهنگی بزنند. جنبش دانشجویی بویژه در آستانه ی ششمین سالگرد قیام دانشجویی 18 تیرماه، فعالیتهای خود را تشدید خواهد کرد. جنبش فرهنگیان، جوانان، کارگران و پرستاران به جنبش دانشجویی خواهند پیوست و انتخابات فرمایشی، غیر آزاد و غیر دمکراتیک ریاست جمهوری با تحریم ملی رو برو میشود. برای اینکه بیش از پیش عدم مشروعیت رژیم آشکار شود.
همچنین کارگران، کارمندان و سایر کسانی که به نحوی در نظام اداری، آموزشی، صنعتی و تولیدی مشغول به کار هستند، به کم کاری، کارشکنی و اعتصاب دست خواهند زد تا بیش از پیش نا کار آمدی رژیم را بر ملا ساخته و حکومت را با بحرانهای جدید روبرو کنند. بنابر این سال 84، سالی خواهد بود که جنبش نا فرمانی مدنی به معنای واقعی شکل خواهد گرفت.
این در حالی است که احزاب سیاسی و مطبوعات و سایر تشکلهای مدنی و غیر حکومتی، به مرور از وضعیت یاس و رخوت خارج شده و مددکار جنبشهای مردمی و اجتماعی خواهند بود.
رژیم نیز بدلیل بن بست هسته ای ناگزیر است از دو راه حل تسلیم یا مقاومت یکی را پذیرفته، زیرا راه سومی وجود ندارد و اینبار حتی اروپاییان نیز نخواهند توانست رژیم را سرپا نگهدارند. اگر راه حل تسلیم یا تعطیلی چرخه ی سوخت را بپذیرد با از دست دادن اقتدار سرکوبگری، راه جنبش دمکراسی خواهی هموار تر خواهد شد. و اگر تن به مقاومت دهند، در آنصورت نیز در مقابل دنیا قرار خواهند گرفت و معادله ی قدرت به نفع مردم رقم خواهد خورد. بنابر این سال 84 سالی است که جنبش نافرمانی مدنی با پشتوانه ی بین المللی خواهد توانست زمینه ی فروپاشی رژیم و انتقال قدرت را فراهم سازد. به این امید که اپوزسیون بیش از پیش یه مسئولیت تاریخی خود آگاه باشد.

زنده باد آزادی- برقرار باد دمکراسی- گسسته باد زنجیر استبداد.

1/فروردین ماه/ 1384
از طرف زندانیان سیاسی:
ارژنگ داودی. 2- حجت بختیاری. 3- امیر ساران. 4- بینا داراب زند. 5- فرزاد حمیدی. 6- امید عباسقلی نژاد. 7- مهرداد لهراسبی. 8- مهرداد حیدرپور. 9- احمد باطبی. 10- منوچهر محمدی. 11- حشمت الله طبرزدی.
__________________________________________________

Monday, March 21, 2005

سالی ديگربی شاملواما با شاملو


شاملو


سالی ديگر، از خاموشی فانوسی كه در بادش آويخته بودند تا كاروان شعر قالب شكسته ايران را راهبر باشد گذشت. شايد، اگر مه همچنان تا صبح می پائيد- مردان جسور از خفيه گاه خويش- بديدار عزيزان باز می گشتند!
همه راهها را رفت و گرچه وقتی به امام زاده طاهرش می برند يك پا بيشتر نداشت و بار گران را در شهر باقی گذاشته بود. نوبت عاشقی را در جوانی شروع كرد و با آيدا تا پايان ادامه داد. كودتا كه شد سرسختی وارطان توده ای را در زير شكنجه كوتاچيان ستود، دوران ركود و افول سياسی سالهائی كه به قول "اخوان" زمستانی سرد بود و كس سلام ديگری را پاسخ نمی داد، سر در ترجمه و روزنامه نگاری ادبی فرو برد. "كتاب هفته" يادگار فراموش نشدنی آن سالهای سرد كودتائی است. همان كه درابتدا "هشترودی” سردبيری اش می كرد و شاملو عضو هيات دبيرانش بود و بعدا تاثير گذارترين عضو اين هيات.
دهه 40 با شعرهای خونين او سپری شد. به ياد همه آنها كه در اوين تيرباران شدند و يا در كميته مشترك زير شكنجه قربانی سرود.
عليه اصلاحات ارضی شاهانه و رفرم درباری بانگ اعتراض بلند كرد و خطاب به خوش باوران گفت: خلايق! مستيد و منگ؟ از صبح هنوز مانده دو دانگی...
به انقلاب 57 ناباور بود و ناباور ماند. تحريم شد، اما او هميشه تحريم بود.
هستند كسانی كه با افسوس از كار ناتمام و بزرگ شاملو"كتاب كوچه" معتقدند او نبايد اينگونه خود را درگيری همه كاری می كرد. اما، همان ها نيز به نيكی می دانند كه اگر اين سركشی و سر به درون هر دری كردن نبود، شاملو شاملو نمی شد. كتاب كوچه جمع نمی شد، وزين ترين نشريات ادبی معاصر منتشر نمی شد...

http://www.shamlu.com/index.swfنماهنگ ابراهیم در آتش از سایت آیینه است و طراح آن ارش عاشوری نیا.

Friday, March 18, 2005

پیر خستگی ناپذیر دکتر محمد مصدق



حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر افرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این مملکت کوچکترین ارزشی ندارد. از آنچه برایم پیش آمده هیچ تاسفی ندارم و یقین دارم وظیفه ی تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام دادم. عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر یا زود به پایان می رسد. ولی آنچه می ماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است.
مقدمه:
خواستم به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر مصدق مطلبی بنویسم تا ادای دینی کوچک به مردی بزرگ کرده باشم که زندگی اش را برای مردم کشورش گذاشت و به قول دکتر شریعتی"۷۰ سال برای آزادی نالید". از او بگویم ... از اويی که در زمان نخست وزیری اش ۷۰ روزنامه بر ضدش مطلب می نوشتند ... از اوی متهم به بی دینی! که تز دکترایش "وراثت در مذهب شیعه "بود ... از اویی که هیچگاه کلمه ای مبنی بر توهین و تحقیر ولو نسبت به سرسخت ترین دشمنانش نگفت ... خواستم تا زندگی نامه ای از او بنویسم ,دیدم اینجا و آنجا پر است از چنین زندگی نامه هایی که در دسترس همه هستند و من که باشم که بخواهم با شمعی,خورشیدی را روشن کنم! بالاخره تصمیم گرفتم گوشه ای از صحبت هایش را بازگو کنم و بگویم که چرا "مصدق, مصدق شده است". و این شاید کوچکترین کاری بود که از دست من بر می آمد. می گویند: "گروهی از دوستان یوسف پیامبر خواستند به او هدیه ای بدهند, هر چه گشتند هدیه ای که در خور مقام و زیبایی او باشد نیافتند. سرانجام به او آینه ای هدیه دادند." من هم بسان آنها سخنان خود او را در سالگردش بازگو می کنم. تقدیم به او که زندگی اش, ایمانش, آرمانش همه در دو کلمه خلاصه شده بود ; آزادی و استقلال!
۱- لعنت بر من و هر کس دیگر که در این زمان, خرج چندین خانوار این ملت فقیر را صرف آوردن دکتر از خارج بنماید. من خاک پای این ملتم.
۲- خواهش می کنم بیهوده تبریک نگویید. تبریک فعلا موردی ندارد. اگر من توانستم کاری انجام دهم و برای مملکت و مردم مفید باشم این خودش بهترین تبریک است. (در پاسخ به کسانی که به خاطر گرفتن پست والی گری شیراز به او تبریک می گفتند.)
۳- من می خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من می خواهم در راه وطنم بمیرم. می خواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن شوم. من تا آخر عمر برای دفاع از وطن حاضر می باشم.
۴- مردم چرا به حسین (ع) معتقدند؟ برای اینکه او در راه آزادی صدماتی کشید و جان خود را فدا کرد. پس من هم که سگ آستان حضرتم باید به مولای خود تاسی کنم و برای خیر این مردم و برای آزادی این جامعه هر گونه فحش و ناسزا را بشنوم.
۵- جامعه باید به خدمات وطن پستانه و اشخاص بزرگ مملکت قدر بگذارد و آن ها را تقدیر کند. اشخاص وطن پرست را تشویق نماید تا آنها بتوانند به مملکت خدمت کنند.
۶- آنهایی که طالب ترقی و تعالی میهن اند با هر سیاستی که در مصالح وطن نیست مبارزه می کنند.
۷- هر کس در این روز و در این مملکت بخواهد به وطن خدمت کند و هر کس که بخواهد منافع این جامعه را حفظ کند از دو طرف مورد خطاب است. هر کدام می خواهند که من هر چه می گویم به منافع آنها باشد!
۸- فاتحین حقیقی آنهایی هستند که عدالت طلبند, بقیه چون سیل هایی هستند که در گذرند.
۹- من حاضرم هر قانونی که بر خلاف مصالح ملت باشم بسوزانم زیرا به عقیده ی من قانون برای مملکت است نه مملکت برای قانون. نجات وطن عالی ترین و بزرگ ترین قانون است.
۱۰- اگر از طریق آزادی و دموکراسی نتوانیم کاری کنیم از طریق اختناق و قلدری و زور برای مردم ناراضی نمی توانیم کاری کنیم. حکومت زور و قلدری ممکن است که یک شب یا چند سال به مردم نانی بدهد ولی تا خود مردم نتوانند در امور اجتماعی دخالت کنند هیچ وقت صاحب نان نمی شوند. تنها دولتی می تواند اقتدار پیدا کند که از افکار عمومی حمايت کند و بر قانون تکیه نماید.
۱۱- به لعنت خدا و نفرین رسول گرفتار شود هر کس که بخواهد در حیات و مماتم بنام من بتی بسازد و یا مجسمه ای بریزد.
۱۲- بدبختی ما از انبار های نفت ماست. ما نفت نمی خواهیم. گرسنه می مانیم ولی آزادی و استقلال می خواهیم. عقیده ی من همیشه این بوده که ایرانی خانه ی خود را باید خودش اراده کند.
۱۳- تنها گناه من و گناه بزرگ و بزرگ تر من اینست که صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار عظیم ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم.
۱۴- حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر افرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این مملکت کوچکترین ارزشی ندارد. از آنچه برایم پیش آمده هیچ تاسفی ندارم و یقین دارم وظیفه ی تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام دادم. عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر یا زود به پایان می رسد. ولی آنچه می ماند حیات و سرافرازی یک ملت مظلوم و ستمدیده است.
۱۵- چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم این آتش خاموش نخواهد شد. اگر قرار باشد در خانه ی خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند؛ مرگ بر چنین زندگی ای ترجیح دارد. هیچ مبارزه ای هر چند کوچک و ناچیز باشد به آسانی به نتیجه نمی رسد. تا رنج نبریم گنج میسر نمی شود. در این راه نیز سعی ناکرده به جایی نتوان رسید.
پاره ای از اظهار نظرها درباره ی دکتر مصدق:
*انگلستان زمانی مسئله نفت را حل شده می داند که دکتر مصدق ساقط شود. (کارل تالر, یونایتد پرس 31/5/1330)
*ما دکتر مصدق را از کار می اندازیم و بعد با جانشین او مسئله نفت را حل می کنیم.(وینستون چرچیل)
*خبر سقوط دکتر مصدق زمانی به من رسید که با همسر و پسرم در کشتی ای در میان جزایر یونان و در دریای مدیترانه مشغول استراحت بودیم. پس از مدتها آن شب خواب بسیار خوشی کردم. (آنتونی ایدن نخست وزیر اسبق انگلیس)
*دکتر مصدق تمام اوقات خود را با وجود کسالت مزاج برای تجدید عظمت و عزت ایران و سعادت ملت مصروف می دارد. (آیت الله کاشانی 29/2/1330)
*هنگامی که مصدق در ایران به اصلاحات اساسی دست زد, ما به وحشت افتادیم. این مرد که من به خود می بالم که او را دوست خود بنامم مردی دموکرات بود. ما با انگلیسی ها همدست شدیم تا او را از میان برداریم. در این راه توفیق یافتیم ولی از آن روز دیگر در خاور میانه از ما به نیکنامی یاد نشد. ( ویلیام داگلاس قاضی دیوان عالی ایالات متحده)
*با کمال صراحت می گویم, افزایش عایدات نفت عراق مرهون تلاش و همت دکتر مصدق است. (صالح جبر, لیدر حزب ملی عراق 16 مه 1953)
*در کشوری که تهمت سیاسی رواج کامل دارد این مرد شرافت و عزت نفس خود را حفظ کرده است. دکتر مصدق مخالف هر گونه نفوذ بیگانه است. (مجله تایم, 18/2/1330)
*مصدق بزرگ ترین مرد سیاسی دنیا, نقطه تحولی در تاریخ ملل مسلمان خاورمیانه به وجود آورده است. مخالفین او را انگلیسی خواندند. روس ها او را نوکر امپریالیسم آمریکا لقب دادند. انگلیس ها او را کمونیست خواندند. ولی بالاخره معلوم شد که مصدق یک قهرمان ملی است و بدون پشتیبانی هیچ دولت بیگانه ای برای استقلال و آزادی وطن خود می کوشد. (ریوارول پاریس)
*دکتر مصدق پدر ملت ایران یکی از چهره های وطن پرستی است که منافع ملی کشور خود را بر همه چیز ترجیح می دهد. (روزنامه ی ابزرور 2/3/1330)
*وجود نحیف دکتر مصدق از کوه البرز استوارتر و از نفت آبادان آتشی تر و سوزان تر است. (مجله تایم 1951)
*دکتر مصدق استاد فن ملی شدن در شرق است. تمام رهبران نهضت های خاورمیانه در مکتب او درس خوانده اند. (موسسه مطبوعاتی دار الهلال مصر 17/7/1330)
*من شاگرد مکتب ضد استعماری مصدقم. در مکتب دکتر مصدق درس آموختم. (جمال عبدالناصر)
پاورقی ها
1-از گفته های مصدق بعد از بستری شدن در بیمارستان نجمیه به خاطر بیماری2-بعد از قبول پست والی گری شیرازحدود سال 12983- نطق در مجلس شورای ملی 10 اسفند 13234- نطق در مجلس شورای ملی 17 اسفند 13225-همان6- نطق در مجلس شورای ملی 7 آبان 13237- نطق در مجلس شورای ملی 28 آذر 13238- نطق در مجلس شورای ملی 21 بهمن 13239- نطق در مجلس شورای ملی23 مرداد132410- نطق در مجلس شورای ملی 6 تیر 132911- پیام رادیویی برای ملت ایران 16 تیر 133012-به نقل از مصدق.کتاب موازنه ی منفی ص 9113- در دادگاه بعد از کودتا14-آخرین تقریرات دکتر مصدق

Tuesday, March 15, 2005

راهکار آینده جنبش دانشجویی ایران

  • پیش درآمد
16 آذر ماه یادآور روزی است که دانشجو و دانشگاه ندای آزادیخواهی و عدالت طلبی خود را به زیبا ترین شکل ممکن به گوش همگان رساند. 16 آذر ؛ «روز دانشجو» روز حماسه و مقاومت در تاریخ ایران ماندنی است. آن سه قطره خون پاکی که در دانشگاه به زمین ریخت شعله مبارزه با استبداد و استعمار را چنان گرمایی بخشید که امروز نیز به برکت وجود آن جنبش آرمان خواهانه دانشجویان ادامه دارد. اما در این راه پر فراز و نشیب و در طول تاریخ مبارزات دانشجویی ، مسائلی بوجود آمده که راهکاری ویژه را برای تداوم و حرکت بالنده این جنبش در آینده می طلبد.قبل از وارد شدن به بحث باید این نکته را در نظر داشت که جنبش دانشجویی در جوامع بسته یا در حال گذار تفاوتی ماهیتی با جنبشهای دانشجویی در جوامع باز و توسعه یافته دارد و براین اساس سازماندهی تشکیلاتی این جنبش نیز شیوه های متفاوتی دارد.در جوامعی چون ایران ، جنبش دانشجویی به مثابه یک جریان اجتماعی ، همواره پیشگام خواسته های اساسی ملت و در رأس آن خواسته های سیاسی آنان بوده است.اما در جوامع باز ، تشکل های دانشجویی بیشتر صنفی هستند ، مانند سایر تشکلهای صنفی و اجتماعی.در این میان نقش جنبش دانشجویی در کشورهای بسته و یا در حال گذار ، بسیار بااهمیت جلوه می کند. دانشگاه و آموزش عالی در چنین کشورهایی همواره بزرگترین پارادوکس رژیمهای حاکم بر آنان بوده است. از سویی اداره جوامع امروزی نیازمند کسب مهارتهای ویژه ای است که جز از راه تأسیس مراکز آموزش عالی حاصل نمی شود و از سوی دیگر رشد چنین مراکزی به رشد فرهنگی - سیاسی جوانان و در نهایت مخالفت با رژیمهای استبدادی خواهد انجامید.در کنار موارد فوق ، شرایط سنی دانشجویان که اکثراً جوان بوده ، وابستگی چندانی به شغل ، خانواده و مسائل مالی نداشته و از تحرک و آرمان خواهی برخوردارند نیز آنان را به عنوان نیرویی آوانگارد و از پیشگامان مبارزات سیاسی در کشورهای بسته مطرح نموده است.
وضعیت کنونی جنبش دانشجویی ایران
جنبش دانشجویی در ایران قدمتی به اندازه تأسیس اولین دانشگاه ایران دارد و از آن زمان تا کنون نقش مهمی در تحولات سیاسی جامعه ایفا کرده است1.حضور اولیه و گسترده نیروهای چپ غیر مذهبی در دانشگاه ها در دهه 1320 ، تأسیس انجمنهای اسلامی دانشجویان ، نقش عمده دانشجویان در نهضت ملی شدن صنعت نفت ، گرایش به سمت مبارزات مسلحانه در دهه 1340 ، تشکیل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی به عنوان فعالترین نیروی اپوزیسیون در دوره خویش ، نقش مهم در تجمعات و تظاهرات منجر به پیروزی انقلاب ، سرفصلهای مهمی از تاریخ مبارزات دانشجویی در ایران قبل از انقلاب 1357 می باشند که هر بخش از آن توضیحات مفصلی را می طلبد که در حوصله این نوشتار نیست. اما پس از انقلاب 1357 و در پی جنگ هشت ساله ایران و عراق ، جنبش دانشجویی از تحرک و پویائی خویش دور شد2.در این دوره دفتر تحکیم وحدت به عنوان تنها تشکل رسمی دانشجویان به شکل بازوی دانشجویی حاکمیت درامده و از خصلت جنبش گونه کاملاً فاصله گرفت.اما روند تحولات سیاسی کشور در سالهای بعد منجر به تغییر فضای سیاسی دانشگاهها پیش از دوم خرداد 76 و دگرگونی در وضعیت گذشته شد. در این سالها ، جنبش دانشجویی ایران نقش تاریخی خود را بار دیگر ایفا کرد. پس از دوم خرداد 76 نیز فضای نسبتاً باز سیاسی ایجاد شده در کشور و در پیامد آن ، تشکیل گروههای مستقل دانشجویی ، تجمعات و میتینگهای اعتراض آمیز متعدد ، رابطه فعال و سازنده دانشجویان با روشنفکران و فعالان سیاسی از سویی و توده های مردم از سوی دیگر ، چهره نوینی از کارکرد صنفی – سیاسی جنبش دانشجویی را نشان داد. هرچند پس از چند سال ، سرکوب آزادیهای سیاسی – اجتماعی در ایران و فقدان احزاب سیاسی مؤثر و رسانه های آزاد باعث شد که وظایف این نهادها بر دوش جنبش دانشجویی نهاده شده و بدین ترتیب در نوک پیکان حمله اقتدارگرایان قرار گیرد.ادامه این روند و فشار مضاعف محافظه کاران ، جنبش دانشجویی را تا حدودی به انفعال کشاند. هرچند بدنه جنبش همچون آتشی زیر خاکستر باقی مانده و هر از چند گاهی و در مناسبتهای مختلف سر بلند می کند اما در شرایط کنونی به جرأت می توان گفت که جنبش دانشجویی ایران در یک وضعیت «بدون تشکیلات» بسر برده و تحرکات فوق اکثراً بدون سازماندهی شکل می گیرند.عوامل ایجاد چنین شرایطی را می توان در دو مورد خلاصه نمود :1- سرکوب گسترده جنبش : در این ارتباط می توان به موراد زیر اشاره کرد :حمله به مراکز و خوابگاههای دانشجویی بویژه در 18 تیرماه 78 و خرداد 82 ، بازداشت گسترده فعالان جنبش دانشجویی ، ممانعت از برگزاری تجمعات دانشجویی به مناسبتهای مختلف ، ایجاد جو نظامی گری در دانشگاهها بوسیله نهادهائی خاص چون بسیج دانشجویی و حمایت گسترده حراست و دفاتر رهبری از آنان ، احضار پی در پی فعالان دانشجویی به دادگاههای انقلاب و در برخی موارد ممانعت از ادامه تحصیل آنها.2- فقدان ساختار تشکیلاتی مناسب تشکلهای دانشجویی :دفتر تحکیم وحدت : هر چند این تشکل دانشجویی با وابستگی به طیفی از حاکمیت سیاسی (اصلاح طلبان حکومتی) اشتباه فاحشی را در زمینه اخذ مواضع سیاسی خود مرتکب شد اما به عنوان فراگیرترین تشکل دانشجویی ایران دارای ضعفی در ساختار تشکیلاتی خود است که مهمتر از مورد فوق می نماید. این تشکل دانشجویی که در سال 1358 تأسیس شد تنها دربرگیرنده انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای سراسر کشور بوده و بدین ترتیب بسیاری از تشکلهای صنفی و سیاسی دانشجویان راهی در این مجموعه ندارند. مرامنامه و اساسنامه این تشکل نیز تا کنون هیچ تغییری نیافته است.اگر به یاد داشته باشیم که در مرامنامه این تشکل مواردی ذکر شده که اصولاً از خواسته های امروزی جنبش دانشجویی ایران فرسنگها فاصله دارد3 ، بر لزوم بازسازی و ایجاد تشکیلاتی مناسب برای جنبش دانشجویی و با توجه به شرایط کنونی جامعه ایران پی خواهیم برد. سایر گروههای دانشجویی : از طرفی گروههای دانشجویی مستقل دیگر نیز به نوعی گرفتار ضعف تشکیلاتی شده اند.اعلام غیرقانونی بودن و سرکوب و بازداشت گسترده فعالین این گروهها ، بسیاری از اعضای مؤسس و اصلی آنها را عملاً از صحنه مبارزه دور کرده و هرگونه سازماندهی مجدد را با برخوردهای شدید عوامل قضایی و امنیتی حاکمیت روبرو نموده است4.با توجه به شرایط فوق ، نظریه غالب در مجموعه تشکلهای دانشجویی بر ایجاد تشکیلاتی مستقل ، فراگیر ، غیرایدئولوژیک و با حضور طیفهای فکری گوناگون دانشجویان تکیه دارد. تشکیلاتی که در آن هزینه – فایده فعالیتهای سیاسی در نظر گرفته شده و راهکاری منطقی و قابل اجرا برای مبارزه و فعالیت سیاسی ارائه شود
.سازماندهی جدید جنبش دانشجوی
در این ارتباط و بویژه در سالهای اخیر طرحهای مختلفی ارائه شده است. طرحهای چون : ایجاد پارلمان دانشجویی ، دفتر تحکیم دموکراسی خواهی و در نهایت کنفدراسیون دانشجویان ایرانی.از این میان طرح ایجاد کنفدراسیون با توجه به تجربه آن در سالهای 54-1339 در سازماندهی جنبش دانشجویی در داخل و خارج از کشور ایده آل به نظر می رسد. کنفدراسیون در طول سالهای فعالیت خویش ، چنان نقش مهمی در عرصه سیاست ایران بر جای گذاشت که بی تردید می توان آنرا یکی از عوامل اصلی سرنگونی رژیم گذشته دانست. هرچند در بررسی تاریخ معاصر ایران و بویژه سالهای منتهی به انقلاب 1357 به این عامل کمتر اشاره شده است.احیاء مجدد کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آینده سیاسی ایران اثرات مهمی برجای خواهد گذاشت. پلاریزه شدن فضای سیاسی و همگون شدن حاکمیت سیاسی در کشور که به سرکوب گسترده جنبش آزادیخواهان ، رکود فعالیتهای احزاب سیاسی مستقل و مردمی و محدودیت روزافزون نشریات انجامیده است ، هماوردی نیرومند را طلب می کند. هماوردی که تنها متشکل شدن دانشجویان ایرانی در یک ساختار واحد آنرا تجسم خواهد بخشید. تشکیل چنین اتحادیه ای اگرچه چندان آسان نمی نماید اما اثرات فراوانی در پیشبرد جنبش دموکراتیک ایرانیان خواهد داشت که در این رابطه می توان به موارد زیر اشاره کرد: • از بین بردن فضای تبلیغاتی رژیم در کشورهای خارجی از طریق برپایی تجمعات و تظاهرات گسترده اعتراض آمیز و ایجاد ناامنی برای عوامل رژیم • ارتباط با نهادها و دادگاههای بین المللی حقوق بشر • ارتباط با احزاب و شخصیتهای مستقل سیاسی ، فرهنگی و هنری ایرانی و خارجی • افشای جنایات رژیم و دفاع از حقوق تضییع شده زندانیان سیاسی بویژه دانشجویان زندانی در مجامع بین المللی• تقویت روحیه همبستگی در میان دانشجویان با گرایشهای مختلف سیاسی در راستای منافع ملی و رشد سیاسی – اجتماعی آنان• ایجاد ساختاری دموکراتیک در میان دانشجویان به عنوان الگویی مناسب برای سایر نیروهای اپوزیسیون • مشارکت فعال در تحولات سیاسی جهانی و ارتباط با اتحادیه های دانشجویی سایر کشورها به نظر می رسد اجرائی کردن طرح فوق نیازمند تشکیل کمیته ای متشکل از رهبران تشکلهای دانشجویی شناخته شده در داخل و خارج از کشور می باشد.این کمیته با تشکیل یک گروه کاری زمینه ایجاد کنفدراسیون را مهیا خواهد کرد. شناسایی و ارتباط گیری با گروههای پراکنده دانشجویان ایرانی بویژه در خارج از کشور ، سازماندهی دانشجویان در کشورهایی که دانشجویان ایرانی در آنها متشکل نشده و بصورت منفرد فعالیت می کنند ، تدوین مرامنامه و اساسنامه ای متناسب با خواسته های امروزی جنبش دانشجویی و در نهایت تشکیل کنگره ای سراسری از تمامی فدراسیون ها ، اتحادیه ها و سازمانهای دانشجویان ایرانی از اهم فعالیتهای این کمیته خواهد بود.همانگونه که تا کنون بسیاری از فعالان جنبش دانشجویی بارها بر ضرورت سازماندهی جدید جنبش تأکیر کرده اند ، انتظار می رود که از پیشنهاد فوق استقبال نموده و فصل نوینی را در تاریخ مبارزات دانشجویی ایران رقم زنند.
پی نوشت :---------------------------------------------------------------------------1
- دانشگاه تهران در سال 1313 تأسیس شد. اگرچه اولین تحرکات دانشجویی در ایران در سال 1316 و در یک اعتصاب صنفی شکل گرفت اما از پتانسیل بالای این جنبش برای تبدیل شدن به نیرویی تعیین کننده در معادلات سیاسی کشور در سالهای بعد خبر می داد.2- سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب و قبل از انقلاب فرهنگی سال 1359 ، دورانی از آزادی گسترده فعالیتهای سیاسی در داشنگاههاست. این دوره کوتاه هرچند به درگیریهای گسترده میان تشکلهای دانشجویی که عمدتاً شاخه های دانجویی احزاب سیاسی بودند ، انجامید ، اما مقطعی حساس و مهم در تاریخ مبارزات دانشجویی ایران است.3- مواردی چون تبعیت و اطاعت از ولایت فقیه. (عدم استقلال مالی این گروه از دیگر موارد ضعف تشکیلاتی آن محسوب می شود. البته در این ارتباط و در ماههای اخیر شاهد تحولات مثبتی در دفتر تحکیم وحدت و در راستای استقلال مالی آن بوده ایم.)4- نگاهی به جدیدترین آمار زندانیان سیاسی در ایران بر افزایش تعداد این طیف از زندانیان دلالت دارد. نگاه کنید به : عمالدین باقی - جدول زندانیان سیاسی- عقیدتی و مطبوعاتی – پیک ایران
کوروش صحتی

درخواست شخصیتها و گروههای مدافع حقوق بشربرای محکومیت نقض حقوق بشر در ایران


شماره 39-2005
تاریخ13/12/1383
درخواست شخصیتها و گروههای مدافع حقوق بشربرای محکومیت نقض حقوق بشر در ایران
: فعالان و مدافعان حقوق بشر:
اخبار منتشر شده در چند روز اخیر حکایت از موج جدید بازداشت و سرکوب، در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری دارد. محمد رضا نسب عبداللهی؛ بلاگر وبلاگ « وب نگار» و عضو سابق انجمن اسلامی دانشگاه رفسنجان به جرم نوشتن مطلبی در وبلاگش خطاب به رهبری جمهوری اسلامی؛ به 6 ماه حبس محکوم وروز دوشنبه 10 اسفند به زندان منتقل شد،هم چنین دو روز بعد " نجمه امید پرور" فعال سیاسی 22 ساله و همسر محمد رضا نسب عبداللهی؛ که اینک باردار نیز میباشد؛ توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل شده است.... از سوی دیگر "عباس خرسندی" عضو هیئت موسس « حزب دموکرات ایران» بعد از تحمل یک ماه سلول انفرادی ؛ با قرار وثیقه ی 30 میلیون تومانی از زندان آزاد شد و اکنون در انتظار حکم دادگاه به سر میبرد.. دکتر فرزاد حمیدی" سخنگوی سابق جبهه دموکراتیک ایران" که در اعتراض به عدم تفکیک جرایم در زندان رجایی شهر دست به اعتصاب غذا زده بود وارد 38 روز اعتصاب خود شده و در مقابل قاضی حداد وی را مورد خطاب قرار میدهد که« 35 روز است اعتصاب کرده ای، اگر بمیری هم برای ما تفاوتی نمیکند» بهنام امینی دانشجوی دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران به 3سال حبس تعلیقی محکوم شد؛ دبیر انجمن اسلامی دانشگاه لرستان از سوی کمیته ی انضباطی از دانشگاه اخراج شد . علی اسماعیلی دانشجوی دانشکده ی علوم پزشکی مشهد و دبیر سیاسی اتحادیه ی ملی دانشجویان و فارغ التحصیلان در مشهد، از دانشگاه اخراج شد. مهندس حشمت الله طبرزدی " دبیر کل جبهه دموکراتیک ایران" از سوی شعبه ی 26 دادگاه انقلاب به اتهام تشکیل گروه غیر قانونی، تشویش اذهان عمومی از طریق مصاحبه با رسانه ها، نشر اکاذیب از طریق نوشتن مطالبی بر علیه نظام در روزنامه های " پیام دانشجو"، "هویت خویش" و ... به 14 سال زندان و 10 سال تبعید به زندان برازجان "محل نگهداری مجرمین ایدزی" محکوم شد. آرش سیگارچی روزنامه نگار و سردبیر روزنامه " گیلان امروز" به جرم نوشتن مطلبی درمورد اعدامهای دهه ی 60 در روزنامه اش و همچنین مصاحبه با رسانه ها از سوی شعبه ی 3 دادگاه انقلاب رشت؛ به 14 سال زندان محکوم شد. بینا داراب زند " مسئول واحد فرهنگی جبهه دموکراتیک ایران" و عضو حزب دموکرات ایران به 3 سال و نیم زندان و 50 ضربه شلاق محکوم شد. مهندس ارزنگ داوودی از سوی شعبه ی 26 دادگاه انقلاب، به 15 سال زندان و 5 سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شد. شیوا نظرآهاری " دبیر کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی" به دادگاه احضار شدکه از طرف دادستانی برای وی بنا به اصل 500 قانون مجازات اسلامی درخواست 3 ماه تا 1 سال حبس و اصل 600 همین قانون درخواست 2 سال تا 5 سال زندان شده است. حسن زارع زاده اردشیر " مسئول کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی" از سوی شعبه ی 26 دادگاه انقلاب به 7 سال زندان محکوم شد وی چندی پیش مجددا به دادسرای کارکنان دولت احضارو منزل وی نیزاز سوی مامورین مورد بازرسی قرار گرفته است. فریبا هدایتی " همسر امید عباسقلی نژاد" زندانی سیاسی به 8 ماه حبس تعزیری محکوم شد که برای 2 سال به حالت تعلیق در آمده است. علی و محمد طبرزدی " فرزندان حشمت الله طبرزدی" به اتهام « اقدام علیه امنیت» از سوی شعبه ی 26 دادگاه انقلاب به دادگاه احضار شدند. مجتبی سمیع نژاد بلاگر وبلاگ " من نه منم" و " استیچه" بعد از تحمل 80 روز سلول انفرادی از زندان آزاد و با تبدیل قرار وثیقه ی 50 میلیونی وی به 100 میلیون از سوی دادگاه؛ مجددا به زندان انتقال داده شد. مجتبی لطفی " وبلاگ نویس" از سوی دادگاه به 3 سال زندان محکوم شد. پرونده سازی برای وکلا و نمایندگان سابق مجلس از جمله احضار" فاطمه حقیقت جو" و علی اکبر موسوی خوئینی " به دادسرای کارکنان دولت و احضار " خلیل بهرامیان" وکیل تعدادی از زندانیان سیاسی به داگاه به اتهام اقدام علیه امنیت. صدور حکم 8 سال زندان برای امیر ساران " دبیر کل جبهه اتحاد ملی " وبازداشت وی و انتقال اوبه بند 1 زندان رجایی شهرکرج ، صدور حکم 1 سال زندان برای "نصرت الله بیات "عضو جبهه اتحاد ملی. همچنین مامورین یا مراجعه به منزل " اسد شقاقی" دیگر عضو این گروه از وی خواسته اند تا خود را به زندان معرفی کند. نگهداری زندانیان سیاسی( بینا داراب زند ، ارژنگ داوودی، حجت زمانی،جعفر اقدامی، مهرداد لهراسبی، دکتر فرزاد حمیدی، امیر ساران ، نصرت الله بیات، ولی الله فیض مهدوی ) در بین زندانیان مجرم و خطرناک در زندان رجایی شهر. احضار " شیرین عبادی" برنده ی جایزه ی صلح نوبل به دادگاه در رابطه با پرونده ی " نوارسازان" . امیر لاجوردی " دانشجوی رشته ی عمران دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز" در آبانماه سال 1381 در محل کار خود توسط نیروهای اطلاعاتی بازداشت شد و پس از گذشت حدود 3 سال هیچ گونه اطلاعی از وی در دست نیست. وی پیش از این به دلیل فعالیتهای سیاسی از دانشگاه اخراج شده بود. دکتر ایرج فرجادی" فعال سیاسی مستقل " در اردیبهشت ماه 1382 در فرودگاه مهر آباد در هنگام خروج از ایران دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل شد بر طبق اخبار رسیده وی هم اکنون در زندان مشهد به سر میبرد. محمد حسن علیپور، مدير مسئول دوهفته نامه ی آبان و روزنامه نگار مستقل به شش ماه حبس تعليقي به مدت دوسال و دو سال محروميت از فعاليت های مطبوعاتي محکوم شد. روزنامه ی "ندای آذرآبادگان" از سوی شعبه اول اجراى احكام دادگسترى آذربايجان شرقى و با چند شكايت از سوى دستگاه هاى دولتى به مدت دو ماه توقيف شد. شعبه اول دادگاه سنندج ٩ روزنامه نگار و همکار هفته نامه توقيف شده پيام مردم كردستان را به اتهام " نشر اکاذیب " احضار کرده است. آقايان جلال قوامي، يوسف عزيزي(بني طرف)، كاوه حسين پناهي، جمشيد وزيري، جهانگير هاشمي، حسن اميني، ‏مجيد محمدي و خانم‏ تونيا كبودوند و نامو هدايتي را با انتشار احضاريه در "جراید کثیرالانتشارومحلی" و با قيد " مجهول‏المكان " به دادگاه فراخوانده شدند. پدر دو دانشجوی زندانی منوچهر و اکبر محمدی به دلیل فشارهای روانی ناشی از زندانی بودن فرزندانش دچار سکته ی مغزی شد. حسن قیصری ،فعال سیاسی پس از تحمل 4 ماه زندان به پرداخت 900000 تومان جریمه ی نقدی محکوم شد. بهروز جاوید تهرانی عضو حزب دموکرات ایران پس از تحمل 5 ماه زندان با وثیقه ی 30 میلیونی از زندان آزاد و هم اکنون در انتظار حکم دادگاه به سر میبرد. رضا اشرف پور " دانشجوی دندانپزشکی " دانشگاه تهران از سوی دادگاه به 2 سال زندان و تحمل 74 ضربه شلاق محکوم شد. همچنین بسیاری دیگر از فعالین سیاسی – دانشجویی از جمله کیانوش سنجری، امین کرد، سعید کلانکی، اکرم اقبالیو ... دارای پرونده های باز در وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب بوده و در انتظار حکم دادگاه به سر میبرند. ما امضا کنندگان این بیانیه ضمن محکوم نمودن نقض حقوق بشر در ایران ، خواهان محکومیت حکومت جمهوری اسلامی به عنوان بزرگترین حکومت ناقض حقوق بشر در دنیا درنشست آتی کمیسیون حقوق بشر، اعزام گزارشگر ویژه حقوق بشر به ایران و استقرار نظارت دائمی برای رسیدگی و کنترل وضعیت حقوق بشر در ایران میباشیم. 1. بهروز جاوید تهرانی-2.حسن قیصری-3. کیوان رفیعی-4.میلاد بیانی-5.بیژن مهر-6.بهروز سودن-7.محمد حسیبی-8. حمید رضا ظریفی نیا-9.مصطفی صنعت نما-10. محمد حسین جاویدی-11. سیاوش مردای-12. نیروان اتابکی-13. داریوش ابوالقاسمی-14 مونا برومند-15.حبیب تبریزیان-16. تانجا تبریزیان-17.نینا تبریزیان-18.امین کرد-19 محمد شمس-20.اکرم اقبالی-21.مریم افشار-22.هانیه نعمتی-23.شیوا نظرآهاری-24.حسن زارع زاده اردشیر-25.کاوه شیرزاد-26.فرزاد کرامتی -27.حسین هراتی نژاد-28.امیر فرشاد ابراهیمی-29.علی بیکس –30.منصور فرجی-31.مهندس سام قندچی-32.ویکتوریا آزاد-33.کامبیز دلجوان-34.رضا برومند-35. نریوان صابر-36.بینا داراب زند-37.مهرداد لهراسبی-38.حجت بختیاری-39.عرفان قانعی فرد-40.دامون گلریز-41.کوروش صحتی-42.سید جمال حسینی-43.ابراهیم فاطمی-44.جعفر دیبا-45.میلاد کیایی-46.اکبر زرگر-47.نیلوفر بیضایی-48.مهری خانجانی-49.سمسام صیاد کوهی-50.بهزاد امیری-51.آرش محمدیان-52.شقایق فرجاد -53.فریبرز جدیدی-54.حسن علیزاده-55.صادق نقاشکار-56.برزو شکوهمند-57.محمد رضا ستاری-58.عباس آهوکش-59.ابراهیم مرادی-60.آرش حجبری-61.علیرضا حسن پور-62.فربود طلایی-63.امیر پروانه-64. مجید ستاری-65.آریو برزن پیروز نیا-66.زری عرفان-67.سعید کلانکی-68.داریوش مجلسی-69.خدیجه محمدی-70.مهشید راستی-71.سیاوش فرجی-72. مهران میر عبدالباقی-73.علی عبدی-74.محمد فاطمی-75.ابراهیم فاطمی-76.جمال حسینی-77. مهدی کیانی جو-78.صبح ناز داراب زند-79.فریبرز جدیدی -.8 .بیژن کریمی-81.شهداد امین آزاد-82.بهزاد پیله ور-83.محمد رضا کسرانی-84.امیر اردوان داوودی-85.تامارا رضامند-86.مرتضی فرجی-87.سام سلطانی -88.وحید شبانی-89.علی پیشرو-90.علی ساکی-91.نیلوفر بیضایی –92.حمید عبادی-93.امید عباسقلی نژاد اسامی سازمانها و نهادها: سازمان جوانان جبهه ملی ایران در برون مرز حزب دموکرات ایران جبهه متحد دانشجویی انجمن زنان تارا سازمان دانشجویان مبارز تبریز جنبش وحدت ملی ایران کمیته نجات کمیته رفراندوم آزاد جنبش متحد ایثارگران سازمان جوانان جبهه ملی در سوئد برای دموکراسی بر بنیاد منشور 81 امضاها ادامه دارد....

به بهانه محاکمه فاطمه حقیقت جو زندان 59

فاطمه حقیقت جو نماینده مستعفی مجلس ششم، چند روز پیش در شعبه 76 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد. اتهامات وی نشر اکاذیب، توهین و افترا و شاکیانش نماینده دادستان تهران و نماینده سپاه بودند.
در این محاکمه نکات فراوانی مطرح شد، اما اتهام اصلی او نسبت دادن سرکوب فعالان دانشجویی و ملی – مذهبی به سپاه و ادعای وجود بازداشتگاه های مخفی متعلق به سپاه بود. لزوم آگاهی ملت از فضای بازداشتگاه های رژیم، دفاع شجاعانه حقیقت جو در طول دوران نمایندگی اش از دانشجویان زندانی و مطرح شدن دوباره نقش سپاه در سرکوب دانشجویان، مرا بر آن داشت که مشاهدات خود از بازداشتگاه 59 اطلاعات سپاه پاسداران را که در تایید اظهارات حقیقت جو می باشد، بیان کنم
ورود به بازداشتگاه 59 :
روز 14 اسفند سال 1379 از طرف جبهه متحد دانشجویی مراسمی به مناسبت درگذشت مرحوم دکتر محمد مصدق در دانشگاه تهران برگزار شد. پس از اتمام مراسم و در حالی که به همراه دو تن از دوستانم، سعید کاشیلو و حمید رضا مبین راهی منزل بودیم، در خیابان ربوده شدیم. چندین مامور لباس شخصی ما را به اتومبیل های خود منتقل کرده و با فحاشی و ضرب و شتم به مقر خود بردند.
پس از 4 روز به شعبه 26 دادگاه انقلاب تحویل داده شدیم. هنگامی که با دستبند از راهروهای دادگاه انقلاب به سمت دفتر شعبه حرکت می کردیم، مهندس سحابی را دیدیم که در وضعیت بسیار نامناسبی قرار داشت. چند مامور دستهای او را گرفته و از پله ها پایین می آوردند.مهندس سحابی حتی توان راه رفتن را هم نداشت و چشم های بی رمقش به جلو خیره شده بود.
وقتی وارد دادگاه شدیم، طبق معمول با برخوردهای بسیار بی ادبانه سید مجید مسئول دفتر شعبه مواجه شدیم. وی با فحاشی به استقبال ما آمد و گفت که :" این بار یک جای ویژه براتون در نظر گرفته ایم. امیدوارم که خوشتون بیاد." با توجه به این که قبل از دستگیری ما، مهندس سحابی و علی افشاری هم بازداشت شده و در بازداشتگاه نامعلومی نگهداری می شدند، حدس می زدیم که ما را هم به چنین جایی منتقل کنند.
مدتی به انتظار گذشت تا این که چند مرد قوی هیکل به ما نزدیک شده و ما را به سمت درب خروجی دادگاه انقلاب بردند. ما که شدیدا به بازداشت خود معترض بودیم، شروع به گفتگو با مامورین کردیم. از آنان خواستیم که حداقل بتوانیم به خانواده هایمان اطلاع بدهیم که بازداشت شده ایم. اما برخورد آنان بسیار خشن بود. من که از این ظلم به ستوه آمده بودم، با صدای بلند شروع به اعتراض کردم تا این که حداقل توجه برخی از رهگذران را جلب کنم. چرا که ماموران، اتومبیل های خود را از جمله یک آمبولانس(که بعدا با نقش ویژه آن آشنا می شویم) را در کوچه کناری دادگاه انقلاب پارک کرده بودند. این کوچه به دلیل مجاورت با بازارچه میوه و تره بار نسبتا تردد زیادی داشت. ماموران که توقع چنین برخوردی را نداشتند، کاشیلو و مبین را به آمبولانس منتقل کرده و مرا کشان کشان به سمت اتومبیل خود بردند. مردم بهت زده ما را نگاه می کردند، که یکی از ماموران به من نزدیک شده و با مشت محکم به صورت من کوبید. گفت:" قاچاقچی کثیف،کارت تمومه". با این گفته او مثل این که فرمان حمله صادر شده باشد زیر بارانی از مشت و لگد ماموران قرار گرفتم. در شرایطی که دستبند به دست توان دفاع از خودم را نداشتم، تنها جلوی صورت خود را گرفتم. در همان وضعیت مرا به اتومبیل خود برده و سرم را زیر صندلی کردند. در چنان وضعیتی که بینی ام به شدت دچار خون ریزی شده و لباس هایم نیز خونی شده بود، چشم بندی به چشمانم بستند. پس از گذشت دقایقی، وارد محوطه بازداشتگاه شدیم و مرا از اتومبیل خارج کردند. سپس وارد دفتر بازداشتگاه شده، فردی برای تحویل گرفتن کلیه لوازم شخصی ، ساعت، انگشتر، کیف پول، کفش و لباس به طرفم آمد. او که مرا در چنین وضعیتی دید به فرد دیگری گفت:" او را به کنار شیر آب حیاط ببرید تا سر و صورت خود را بشوید." هنگامی که مشغول شستن سر و صورتم بودم، ناگهان یکی از ماموران با لگد محکم به کمر من کوبید و گفت:" اگر آقا فرمان بده، می دونیم با امثال شما چه کنیم." پس از تحویل وسایل و پوشیدن لباس زندان به یک سلول انفرادی منتقل شدم. قبل از تشریح مکان و وضعیت این بازداشتگاه، ضروری است که به دو نکته اشاره مختصری بکنم:
1 – خانم حقیقت جو در قسمتی از مدافعات خود عنوان می دارد" ما در جریان کوی دانشگاه سال 1382 درخواستمان این بود که دانشجویان در اختیار وزارت اطلاعات قرار گیرند و حتی ما موفق شدیم از بند 209 اوین که متعلق به وزارت اطلاعات بود، بازدید کنیم و دانشجویانی که از بند 209 آزاد شده بودند، هیچ شکایتی از نحوه برخورد نداشتند، اما از زندان های سپاه شاکی بودند." در ارتباط با این گفته نباید از نظر دور داشت که وزارت اطلاعات در جریان قیام دانشجویی 18 تیر ماه 1378 و در سال های پس از آن نقش ویژه ای در سرکوب دانشجویان داشته است. شکنجه های قرون وسطایی دانشجویان در بازداشتگاه های توحید و 209 همگی به دست ماموران امنیتی دولت به اصطلاح اصلاح طلب صورت گرفت. بسیاری از این موارد تاکنون افشا شده و موردی برای برائت وزارت اطلاعات وجود ندارد. هر چند این وزارتخانه با توجه به موازی سا زی های صورت گرفته در نهادهای امنیتی رژیم و تغییرات در سطح مدیریتی آن به عامل دست چندمی در سرکوب تبدیل شده، اما هیچ گاه در برخورد با فعالان مستقل جنبش دانشجویی و گروه های اپوزیسیون تردیدی به دل راه نداده است. باید توجه داشت که دانشجویان مورد اشاره خانم حقیقت جو متعلق به کدام طیف از فعالان دانشجویی بوده اند که هیچ شکایتی از نحوه برخورد وزارت اطلاعات نداشته اند.
2 – حسنی فرد نماینده سپاه و یکی از شاکیان خانم حقیقت جو در دادگاه عنوان می کند:" ایشان گفته اند که سپاه، نیروهای فعال سیاسی را سرکوب کرده است. سوال من این است که سپاه کدام فعال سیاسی را سرکوب کرده است؟ آیا اراذل و اوباشی که در تیر ماه سال 78 دست به تحرکات ضد انقلابی زدند، فعال سیاسی هستند؟" حسنی فرد در اینجا به خوبی به نقش سپاه در سرکوب جنبش 18 تیر ماه اعتراف می کند. هر چند وی دانشجویان و جوانان مبارز میهن را اراذل و اوباش می نامد، اما باید در انتظار روزی باشد که جمهوری اسلامی به درماندگی دچار شده و سر تسلیم در برابر ملت فرود بیاورد. آن روز امثال حسنی فرد همچون اربابان فاسد خود، به دنبال راهی برای گریز از خشم ملت خواهند بود.
مکان و شرایط بازداشتگاه 59 :
بازداشتگاه 59 در پادگان ولیعصر(عشرت آباد) قرار گرفته است.پادگان ولیعصر از جنوب به میدان سپاه، از شرق به خیابان سرباز، از غرب به خیابان پادگان ولیعصر و از شمال به خیابانی که خیابان دکتر شریعتی را به خیابان سرباز متصل می کند، منتهی می شود. این پادگان به دلیل وسعت زیادش میان نهادهای مختلف تقسیم شده است. قسمت جنوبی آن به اداره نظام وظیفه نیروی انتظامی تعلق داشته و یک بیمارستان، فروشگاهی بزرگ، خانه های سازمانی و زمین فوتبال باشگاه فتح سپاه هم در این پادگان قرار دارند. بازداشتگاه 59 حفاظت اطلاعات سپاه در فسمت شمال غربی این پادگان در خیابان پادگان ولیعصر و روبروی درب پشتی سینما تهران قرار گرفته است. هر چند در هنگام ورود به این بازداشتگاه نمی دانستیم که در کجا به سر می بریم، اما اخباری در رسانه ها منتشر شده بود که دلالت بر وجود بازداشتگاهی مخفی در پادگان ولیعصر و متعلق به سپاه می کرد. اتفاقاتی که بعدها در این بازداشتگاه روی داد، ما را به این اطمینان رساند که در بازداشت سپاه هستیم.
بازداشتگاه 59 از دو بند انفرادی و یک بند عمومی تشکیل شده بود. من و دوستان بازداشت شده ام کل دوران بازداشت خود را در سلول های انفرادی گذراندیم، اما برخی زندانیان همچون بعضی از فعالان ملی – مذهبی مدتی را در بند عمومی بازداشتگاه که در واقع هیچ یک از شرایط بندهای عمومی را نداشت، گذراندند. بنا به گفنه این دوستان، بند عمومی تنها قدری بزرگتر از سلول انفرادی بوده و 3 یا 4 نفر را در یک سلول نگهداری می کردند. اما شرایط بندهای انفرادی که من در آنجا محبوس بودم، بدین گونه بود:
بند1 شامل یک راهرو به شکل حرف T بود. در یک سو 4 دستشویی و روبروی آن 4 حمام قرار داشت و بقیه قسمت های این بند شامل سلول های انفرادی بود که در دو ردیف و روبروی هم قرار داشت. سلول هایی به ابعاد 5/1x 2 متر که دریچه بسیار کوچکی در قسمت بالای آن قرار داشت. این دریچه به وسیله شبکه هایی آهنی پوشانده شده بود و منفذ کوچکی برای عبور هوا ایجاد کرده بود. درب آهنی سلول دو دریچه کوچک، یکی در قسمت بالا و یکی در قسمت پایین داشت که از خارج از سلول و توسط نگهبانان گشوده می شدند. درب کوچک بالایی برای آن بود که نگهبانان آن را گهگاهی باز کرده و وضعیت زندانی را مشاهده کنند. همین طور هنگامی که به بازجویی برده می شدیم، چشم بند را از آنجا به داخل سلول پرتاب کرده و اعلام می کردند که با زدن چشم بند برای انتقال به اتاق بازجویی آماده شویم. درب پایینی هم برای تحویل غذا به زندانی استفاده می شد. لوله ای از داخل سلول رد می شد که گاهی آن چنان گرم می شد که مجبور می شدی لباس هایت را از تن بکنی و گاهی شوفاژ را خاموش می کردند که از شدت سرما می لرزیدی.
در اولین لحظات ورود به سلول شروع به خواندن نوشته های روی دیوار کردم. در جایی نوشته شده بود:" سعید منتظری، مظلوم ترین زندانی سیاسی ایران... همه چیز از قم شروع شد." چندین نوشته دیگر و همین طور خط هایی روی دیوار که هر کدام نشانگر یک روز بازداشت در آنجا بود، به چشم می خورد. برای دستشویی رفتن و وضو گرفتن، 5 بار اجازه خروج از سلول وجود داشت. به هنگام نمازهای یومیه، پس از صرف نهار و به هنگام خواب شبانه. اگر زمانی به غیر از اوقات یاد شده، احتیاج به دستشویی رفتن داشتی، با مشکل روبرو می شدی. حمام و نظافت هم روزهای جمعه هر هفته و به مدت بسیار کوتاهی بود. تنها کتاب های در اختیار زندانیان هم قرآن و مفاتیح بودند. نشریات کشور، حتی نشریات وابسته به نهادهای سرکوبگر رژیم هم در اختیار زندانیان قرار داده نمی شد و به طور کلی زندانی در وضعیتی کاملا بی خبر از رویدادهای خارج از بازداشتگاه قرار داشت.
در چنین شرایطی من که به شدت از ناحیه قفسه سینه و صورت آسیب دیده بودم ، تا مدت ها نمی توانستم به راحتی در سلول بخوابم. شدت ضرب دیدگی به حدی بود که با هر حرکتی در خواب، بیدار می شدم. وقتی هم که نگهبان را برای رسیدگی به وضعیت خود خبر می کردم با بی اعتنایی روبرو می شدم. البته در زدن و صدا کردن نگهبان ممنوع بود. یک تکه مقوای رنگی در داخل سلول بود که با خارج کردن آن از پایین درب سلول، نگهبان متوجه می شد که با او کار داریم.
هنگامی که ما وارد این بازداشتگاه شدیم، اکثر سلول های آن خالی بود اما بعد از گذشت چند روز و با بازداشت گسترده فعالین ملی – مذهبی و نهضت آزادی اکثر سلول ها پر شد.پس از چند روز و شروع بازجویی ها که اکثرا شباهنگام آغاز شده و تا اذان صبح ادامه می یافت، برای معاینه به بهداری زندان منتقل شدم. در آنجا چون از ناحیه صورت و چشم آسیب دیده بودم، از دکتر خواستم که چشمم را معاینه کند. وقتی به دستور دکتر چشم بند را از روی چشمانم باز کردند، نگاهم به چهره دکتر و نسخه ای افتاد که روی میز او قرار داشت. چهره ای جوان با محاسن بلند مشکی و نسخه ای که در بالای آن نوشته شده بود" بیمارستان نجمیه" بیمارستانی که متعلق به سپاه می باشد.
حال چگونه حسنی فرد نماینده سپاه منکر تعلق این بازداشتگاه به سپاه می شود. به هرحال بازجویی ها هم چنان ادامه داشت. پاسدار بازجوها با تفتیش عقاید، اتهامات گوناگونی را متوجه می کردند. بازجویی ها شامل دو قسمت بود: اتهامات اخلاقی و اتهامات سیاسی. قبل از این که این اتهامات را شرح دهم، باید این نکته را عنوان کنم که اتاق بازجویی، اتاقی بود که یک صندلی در سه کنج اتاق قرار داشت که زندانی روی آن و پشت به بازجوها می نشست،آن هم در حالی که چشم بند به چشم داشت. در بازجویی ها 2 یا 3 بازجو و گاهی یک نفر حضور می یافتند. جالب این که بر روی آن صندلی که بازجویی می شدم، شماره اموال و آرم سپاه دیده می شد که دلیلی دیگر بر صحت ادعای خانم حقیقت جو است.
الف – اتهامات اخلاقی:
آنها با نسبت دادن مسائلی چون داشتن روابط نامشروع با اعضای دختر گروه و مسائلی این چنینی سعی در شکستن و تضعیف روحیه من داشتند. وقتی که در مقابل این اتهامات ناروا و غیر واقع از خود دفاع می کردم، به شدت برافروخته شده و مرا مورد ضرب و شتم قرار می دادند. حتی بی شرمانه مواردی را نسبت به خانواده برخی زندانیان سیاسی مطرح می کردند که قلم از بیان آن عاجز است.
ب – اتهامات سیاسی:
مواردی چون شرکت در تجمعات مردمی و دانشجویی و عضویت در گروه های مستقل دانشجویی، نگارش مقالات در روزنامه ها، و همین طور بیانیه های گروهی و ارتباط با سایر گروه های اپوزیسیون اساس این نوع بازجویی ها را تشکیل می داد. برخی موارد کاملا در جهتی هدایت شده بود که بهانه مناسبی برای سرکوب گسترده تر جنبش دانشجویی به دست بدهد. مواردی چون تمایل به مبارزات مسلحانه در برخی از گروه های دانشجویی و هم چنین دریافت کمک های مالی از دولت های خارجی برای ایجاد آشوب و اغتشاش در کشور که اساسا کذب محض بود. در این میان حتی پای برخی از نمایندگان مجلس ششم هم به میان کشیده شد. کسانی چون خانم حقیقت جو و علی اکبر موسوی خوئینی از فراکسیون دانشجویی مجلس ششم. آنها در صدد اثبات آن بودند که اشخاص یاد شده با حمایت از دانشجویان زندانی و رسیدگی به وضعیت آنها و هم چنین کمک های مالی به برخی فعالان دانشجویی نیازمند، دانشجویان را تشویق به تحرکات سیاسی در دانشگاه ها می کنند.
به هر حال بازجویی ها در چنین شرایطی ادامه داشت و سلول انفرادی نیز فشاری طاقت فرسا به انسان وارد می کرد. در این میان خانواده ام هم از محل بازداشت من بی اطلاع بوده و مراجعات مکررشان به بیدادگاه انقلاب بی نتیجه مانده بود، تا این که پس از گذشت 80 روز از بازداشت روزی به اتاق بازجویی برده شدم. بازجو عنوان کرد که قاضی پرونده یک ملاقات با خانواده برایت در نظر گرفته و اکنون به دادگاه انقلاب برده خواهی شد، اگر کوچک ترین سخنی در مورد شرایط بازداشتگاه به زبان آوری، برخورد شدیدتری با تو خواهیم داشت. لباس هایم را به داخل سلول آوردند تا به همراه ماموران عازم دادگاه شویم. لباس های من از هنگام ضرب و شتمی که در ابتدای ورود به بازداشتگاه شده بودم، کماکان خونی بود. لباس ها را پوشیده و آماده حرکت شدم. وقتی به حیاط بازداشتگاه پای گذاشتم، سربازجو جلو آمده و گفت:" می خوای با این لباس ها بری دادگاه تا بگویند در زندان های جمهوری اسلامی شکنجه وجود داره " . باز هم مرا به سلول منتقل کرده و لباس ها را تحویل گرفتند. لباس ها را به خشکشویی برده و پول آن را از موجودی ام در دفتر بازداشتگاه برداشتند. با آمبولا نسی که در ابتدا به آن اشاره کردم و به خاطر عدم جلب توجه انتقال زندانیان از بازداشتگاه به دادگاه در نظر گرفته شده بود، به دادگاه انقلاب رفتیم. در دفتر شعبه 26 دادگاه انقلاب، خانواده ام را ملاقات کردم. 4 مامور در این ملاقات حضور داشتند و اجازه نزدیک شدن به همدیگر را به ما نمی دادند. پس از دقایق کوتاهی با همان آمبولانس به بازداشتگاه و سلول انفرادی ام منتقل شدم.
انتقال به بازداشتگاهی دیگر:
روزهای دیگر کمتر به بازجویی برده می شدم. هدف آنان این بار تحت فشار قرار دادن برای اعترافات تلویزیونی بود. به همین دلیل و در حالی که در مقابل این خواسته آنان مقاومت می کردم برای تحت فشار قرار دادن به بازداشتگاه مخوف دیگری منتقل شدم. اواسط خرداد ماه 1380 بود که به همراه کاشیلو و مبین به بازداشتگاهی انتقال داده شدیم که هنوز هم محل آن برایم نامشخص مانده است. هر چند گمان می کنم پادگان جی (متعلق به وزارت دفاع ) باشد. در این بازداشتگاه فشاری به مراتب شدیدتر بر ما وارد شد. به طوری که حمیدرضا مبین که در آن زمان 20 سال بیشتر نداشت، دچار سکته قلبی شد و دادگاه انقلاب ناچار تن به آزادی وی داد.
نگهبانان این بازداشتگاه لباس های کماندویی به تن کرده و این تصور را در انسان ایجاد می کردند که گویا در جنگ با کشور دیگری اسیر شده ای و اسیر جنگی هستی. این نکته را باید در اینجا عنوان کرد که برخی از نگهبانان زندان 59 هم لباس های نظامی و پاسداری به تن داشته و با این لباس در محوطه بازداشتگاه و حیاط کوچک زندان که زندانیان را دسته دسته با چشمان بسته و برای هواخوری چند دقیقه ای روزانه می بردند، تردد می کردند.
به هر حال بیش از یک ماه را در بازداشتگاه نظامی فوق که صدای فرود و پرواز هواپیما ها یک لحظه در آن قطع نمی شد، گذراندیم. نکته دیگر در ارتباط با این بازداشتگاه این است که در هنگام ورود به آنجا، دکتر بازداشتگاه دارویی برایم تجویز کرد که هر شب نگهبانان آن را به درب سلول آورده و پس از اطمینان یافتن از خوردن آن ، محل را ترک می کردند. روز اولی که این دارو را خوردم ساعت ها به خوابی طولانی رفتم و پس از آن هم در شرایط بی حسی به سر می بردم.
بازگشت به 59 و آزادی:
پس از 18 تیر ماه 80 ما را دوباره به زندان 59 منتقل کردند. من از روز 18 تیر ماه تصمیم گرفته بودم که دست به اعتصاب غذا بزنم و اکنون چند روزی بود که در اعتصاب غذا به سر می بردم. این موضوع باعث شد، پاسدار بازجو ها بر فشار خود بیفزایند. آنان که با تحقیر، توهین و ضرب و شتم چهره حقیقی جمهوری اسلامی را برایم آشکارتر از قبل نموده بودند، عنوان می کردند که برای ما جان کسانی چون شما هیچ ارزشی ندارد، آن قدر اعتصاب غذا کن تا بمیری. صدایت هم به هیچ جا نخواهد رسید. در چنین شرایطی اتفاقی غیر قابل تصور روی داد. یک روز مرا به اتاق بازجویی فرا خواندند. صدای آشنایی به گوش رسید:" اینجارو امضاء کن" صدای سید مجید رئیس دفتر شعبه 26 دادگاه انقلاب بود. پرسیدم: کجا را امضاء کنم. اول باید ببینم چه چیزی هست.
گفت چشم بند را قدری بالا بزن و بخوان. قرار بازداشت موقت من توسط قاضی به قرار وثیقه 100 میلیون تومانی تبدیل شده بود. پس از امضاء، اجازه یافتم که این مسئله را در تماس کوتاهی به خانواده ام اطلاع دهم و سپس به سلول بازگردانده شدم.
شب، دوباره به اتاق بازجویی فراخوانده شدم. پاسدار بازجو، بسیار برافروخته بود. او گفت که :" صدور قرار وثیقه از سوی دادگاه برای ما قابل قبول نیست. ما هنوز با تو کار داریم. اگر خانواده ات چنین سندی را هم تهیه کنند، ما نمی گذاریم که تو آزاد شوی". چند روز ی به همین منوال گذشت تا روزی با همان آمبولانس مشهور به دادگاه انقلاب منتقل شده و به بند انفرادی 240 اوین تحویل داده شدم. در آن شرایط، رهایی از پاسدار بازجو ها برایم بسیار خوشایند بود. پاسدارانی که از جهل و ستمگری پاسداری نموده و بسیاری از آزادی خواهان ایرانی را به بند کشیدند.
19 شهریور ماه 80 و در حالی که خاطرات فراوانی از بیدادگری مدعیان عدالت علی به همراه داشتم با سپردن وثیقه ملکی به دادگاه ، از زندان آزاد شدم.
اما نه ، از زندانی به زندانی بزرگتر به وسعت ایران منتقل شدم. زندانی که سال هاست سردمداران رژیم، ملت را در آن به بند کشیده ، به نام دین مردم را به مسلخ برده و به چپاول ثروت های ملی آنان مشغولند.
کوروش صحتی
14 ژانویه 2005 فاطمه حقیقت جو نماینده مستعفی مجلس ششم، چند روز پیش در شعبه 76 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد. اتهامات وی نشر اکاذیب، توهین و افترا و شاکیانش نماینده دادستان تهران و نماینده سپاه بودند.
در این محاکمه نکات فراوانی مطرح شد، اما اتهام اصلی او نسبت دادن سرکوب فعالان دانشجویی و ملی – مذهبی به سپاه و ادعای وجود بازداشتگاه های مخفی متعلق به سپاه بود. لزوم آگاهی ملت از فضای بازداشتگاه های رژیم، دفاع شجاعانه حقیقت جو در طول دوران نمایندگی اش از دانشجویان زندانی و مطرح شدن دوباره نقش سپاه در سرکوب دانشجویان، مرا بر آن داشت که مشاهدات خود از بازداشتگاه 59 اطلاعات سپاه پاسداران را که در تایید اظهارات حقیقت جو می باشد، بیان کنم
ورود به بازداشتگاه 59 :
روز 14 اسفند سال 1379 از طرف جبهه متحد دانشجویی مراسمی به مناسبت درگذشت مرحوم دکتر محمد مصدق در دانشگاه تهران برگزار شد. پس از اتمام مراسم و در حالی که به همراه دو تن از دوستانم، سعید کاشیلو و حمید رضا مبین راهی منزل بودیم، در خیابان ربوده شدیم. چندین مامور لباس شخصی ما را به اتومبیل های خود منتقل کرده و با فحاشی و ضرب و شتم به مقر خود بردند.
پس از 4 روز به شعبه 26 دادگاه انقلاب تحویل داده شدیم. هنگامی که با دستبند از راهروهای دادگاه انقلاب به سمت دفتر شعبه حرکت می کردیم، مهندس سحابی را دیدیم که در وضعیت بسیار نامناسبی قرار داشت. چند مامور دستهای او را گرفته و از پله ها پایین می آوردند.مهندس سحابی حتی توان راه رفتن را هم نداشت و چشم های بی رمقش به جلو خیره شده بود.
وقتی وارد دادگاه شدیم، طبق معمول با برخوردهای بسیار بی ادبانه سید مجید مسئول دفتر شعبه مواجه شدیم. وی با فحاشی به استقبال ما آمد و گفت که :" این بار یک جای ویژه براتون در نظر گرفته ایم. امیدوارم که خوشتون بیاد." با توجه به این که قبل از دستگیری ما، مهندس سحابی و علی افشاری هم بازداشت شده و در بازداشتگاه نامعلومی نگهداری می شدند، حدس می زدیم که ما را هم به چنین جایی منتقل کنند.
مدتی به انتظار گذشت تا این که چند مرد قوی هیکل به ما نزدیک شده و ما را به سمت درب خروجی دادگاه انقلاب بردند. ما که شدیدا به بازداشت خود معترض بودیم، شروع به گفتگو با مامورین کردیم. از آنان خواستیم که حداقل بتوانیم به خانواده هایمان اطلاع بدهیم که بازداشت شده ایم. اما برخورد آنان بسیار خشن بود. من که از این ظلم به ستوه آمده بودم، با صدای بلند شروع به اعتراض کردم تا این که حداقل توجه برخی از رهگذران را جلب کنم. چرا که ماموران، اتومبیل های خود را از جمله یک آمبولانس(که بعدا با نقش ویژه آن آشنا می شویم) را در کوچه کناری دادگاه انقلاب پارک کرده بودند. این کوچه به دلیل مجاورت با بازارچه میوه و تره بار نسبتا تردد زیادی داشت. ماموران که توقع چنین برخوردی را نداشتند، کاشیلو و مبین را به آمبولانس منتقل کرده و مرا کشان کشان به سمت اتومبیل خود بردند. مردم بهت زده ما را نگاه می کردند، که یکی از ماموران به من نزدیک شده و با مشت محکم به صورت من کوبید. گفت:" قاچاقچی کثیف،کارت تمومه". با این گفته او مثل این که فرمان حمله صادر شده باشد زیر بارانی از مشت و لگد ماموران قرار گرفتم. در شرایطی که دستبند به دست توان دفاع از خودم را نداشتم، تنها جلوی صورت خود را گرفتم. در همان وضعیت مرا به اتومبیل خود برده و سرم را زیر صندلی کردند. در چنان وضعیتی که بینی ام به شدت دچار خون ریزی شده و لباس هایم نیز خونی شده بود، چشم بندی به چشمانم بستند. پس از گذشت دقایقی، وارد محوطه بازداشتگاه شدیم و مرا از اتومبیل خارج کردند. سپس وارد دفتر بازداشتگاه شده، فردی برای تحویل گرفتن کلیه لوازم شخصی ، ساعت، انگشتر، کیف پول، کفش و لباس به طرفم آمد. او که مرا در چنین وضعیتی دید به فرد دیگری گفت:" او را به کنار شیر آب حیاط ببرید تا سر و صورت خود را بشوید." هنگامی که مشغول شستن سر و صورتم بودم، ناگهان یکی از ماموران با لگد محکم به کمر من کوبید و گفت:" اگر آقا فرمان بده، می دونیم با امثال شما چه کنیم." پس از تحویل وسایل و پوشیدن لباس زندان به یک سلول انفرادی منتقل شدم. قبل از تشریح مکان و وضعیت این بازداشتگاه، ضروری است که به دو نکته اشاره مختصری بکنم:
1 – خانم حقیقت جو در قسمتی از مدافعات خود عنوان می دارد" ما در جریان کوی دانشگاه سال 1382 درخواستمان این بود که دانشجویان در اختیار وزارت اطلاعات قرار گیرند و حتی ما موفق شدیم از بند 209 اوین که متعلق به وزارت اطلاعات بود، بازدید کنیم و دانشجویانی که از بند 209 آزاد شده بودند، هیچ شکایتی از نحوه برخورد نداشتند، اما از زندان های سپاه شاکی بودند." در ارتباط با این گفته نباید از نظر دور داشت که وزارت اطلاعات در جریان قیام دانشجویی 18 تیر ماه 1378 و در سال های پس از آن نقش ویژه ای در سرکوب دانشجویان داشته است. شکنجه های قرون وسطایی دانشجویان در بازداشتگاه های توحید و 209 همگی به دست ماموران امنیتی دولت به اصطلاح اصلاح طلب صورت گرفت. بسیاری از این موارد تاکنون افشا شده و موردی برای برائت وزارت اطلاعات وجود ندارد. هر چند این وزارتخانه با توجه به موازی سا زی های صورت گرفته در نهادهای امنیتی رژیم و تغییرات در سطح مدیریتی آن به عامل دست چندمی در سرکوب تبدیل شده، اما هیچ گاه در برخورد با فعالان مستقل جنبش دانشجویی و گروه های اپوزیسیون تردیدی به دل راه نداده است. باید توجه داشت که دانشجویان مورد اشاره خانم حقیقت جو متعلق به کدام طیف از فعالان دانشجویی بوده اند که هیچ شکایتی از نحوه برخورد وزارت اطلاعات نداشته اند.
2 – حسنی فرد نماینده سپاه و یکی از شاکیان خانم حقیقت جو در دادگاه عنوان می کند:" ایشان گفته اند که سپاه، نیروهای فعال سیاسی را سرکوب کرده است. سوال من این است که سپاه کدام فعال سیاسی را سرکوب کرده است؟ آیا اراذل و اوباشی که در تیر ماه سال 78 دست به تحرکات ضد انقلابی زدند، فعال سیاسی هستند؟" حسنی فرد در اینجا به خوبی به نقش سپاه در سرکوب جنبش 18 تیر ماه اعتراف می کند. هر چند وی دانشجویان و جوانان مبارز میهن را اراذل و اوباش می نامد، اما باید در انتظار روزی باشد که جمهوری اسلامی به درماندگی دچار شده و سر تسلیم در برابر ملت فرود بیاورد. آن روز امثال حسنی فرد همچون اربابان فاسد خود، به دنبال راهی برای گریز از خشم ملت خواهند بود.
مکان و شرایط بازداشتگاه 59 :
بازداشتگاه 59 در پادگان ولیعصر(عشرت آباد) قرار گرفته است.پادگان ولیعصر از جنوب به میدان سپاه، از شرق به خیابان سرباز، از غرب به خیابان پادگان ولیعصر و از شمال به خیابانی که خیابان دکتر شریعتی را به خیابان سرباز متصل می کند، منتهی می شود. این پادگان به دلیل وسعت زیادش میان نهادهای مختلف تقسیم شده است. قسمت جنوبی آن به اداره نظام وظیفه نیروی انتظامی تعلق داشته و یک بیمارستان، فروشگاهی بزرگ، خانه های سازمانی و زمین فوتبال باشگاه فتح سپاه هم در این پادگان قرار دارند. بازداشتگاه 59 حفاظت اطلاعات سپاه در فسمت شمال غربی این پادگان در خیابان پادگان ولیعصر و روبروی درب پشتی سینما تهران قرار گرفته است. هر چند در هنگام ورود به این بازداشتگاه نمی دانستیم که در کجا به سر می بریم، اما اخباری در رسانه ها منتشر شده بود که دلالت بر وجود بازداشتگاهی مخفی در پادگان ولیعصر و متعلق به سپاه می کرد. اتفاقاتی که بعدها در این بازداشتگاه روی داد، ما را به این اطمینان رساند که در بازداشت سپاه هستیم.
بازداشتگاه 59 از دو بند انفرادی و یک بند عمومی تشکیل شده بود. من و دوستان بازداشت شده ام کل دوران بازداشت خود را در سلول های انفرادی گذراندیم، اما برخی زندانیان همچون بعضی از فعالان ملی – مذهبی مدتی را در بند عمومی بازداشتگاه که در واقع هیچ یک از شرایط بندهای عمومی را نداشت، گذراندند. بنا به گفنه این دوستان، بند عمومی تنها قدری بزرگتر از سلول انفرادی بوده و 3 یا 4 نفر را در یک سلول نگهداری می کردند. اما شرایط بندهای انفرادی که من در آنجا محبوس بودم، بدین گونه بود:
بند1 شامل یک راهرو به شکل حرف T بود. در یک سو 4 دستشویی و روبروی آن 4 حمام قرار داشت و بقیه قسمت های این بند شامل سلول های انفرادی بود که در دو ردیف و روبروی هم قرار داشت. سلول هایی به ابعاد 5/1x 2 متر که دریچه بسیار کوچکی در قسمت بالای آن قرار داشت. این دریچه به وسیله شبکه هایی آهنی پوشانده شده بود و منفذ کوچکی برای عبور هوا ایجاد کرده بود. درب آهنی سلول دو دریچه کوچک، یکی در قسمت بالا و یکی در قسمت پایین داشت که از خارج از سلول و توسط نگهبانان گشوده می شدند. درب کوچک بالایی برای آن بود که نگهبانان آن را گهگاهی باز کرده و وضعیت زندانی را مشاهده کنند. همین طور هنگامی که به بازجویی برده می شدیم، چشم بند را از آنجا به داخل سلول پرتاب کرده و اعلام می کردند که با زدن چشم بند برای انتقال به اتاق بازجویی آماده شویم. درب پایینی هم برای تحویل غذا به زندانی استفاده می شد. لوله ای از داخل سلول رد می شد که گاهی آن چنان گرم می شد که مجبور می شدی لباس هایت را از تن بکنی و گاهی شوفاژ را خاموش می کردند که از شدت سرما می لرزیدی.
در اولین لحظات ورود به سلول شروع به خواندن نوشته های روی دیوار کردم. در جایی نوشته شده بود:" سعید منتظری، مظلوم ترین زندانی سیاسی ایران... همه چیز از قم شروع شد." چندین نوشته دیگر و همین طور خط هایی روی دیوار که هر کدام نشانگر یک روز بازداشت در آنجا بود، به چشم می خورد. برای دستشویی رفتن و وضو گرفتن، 5 بار اجازه خروج از سلول وجود داشت. به هنگام نمازهای یومیه، پس از صرف نهار و به هنگام خواب شبانه. اگر زمانی به غیر از اوقات یاد شده، احتیاج به دستشویی رفتن داشتی، با مشکل روبرو می شدی. حمام و نظافت هم روزهای جمعه هر هفته و به مدت بسیار کوتاهی بود. تنها کتاب های در اختیار زندانیان هم قرآن و مفاتیح بودند. نشریات کشور، حتی نشریات وابسته به نهادهای سرکوبگر رژیم هم در اختیار زندانیان قرار داده نمی شد و به طور کلی زندانی در وضعیتی کاملا بی خبر از رویدادهای خارج از بازداشتگاه قرار داشت.
در چنین شرایطی من که به شدت از ناحیه قفسه سینه و صورت آسیب دیده بودم ، تا مدت ها نمی توانستم به راحتی در سلول بخوابم. شدت ضرب دیدگی به حدی بود که با هر حرکتی در خواب، بیدار می شدم. وقتی هم که نگهبان را برای رسیدگی به وضعیت خود خبر می کردم با بی اعتنایی روبرو می شدم. البته در زدن و صدا کردن نگهبان ممنوع بود. یک تکه مقوای رنگی در داخل سلول بود که با خارج کردن آن از پایین درب سلول، نگهبان متوجه می شد که با او کار داریم.
هنگامی که ما وارد این بازداشتگاه شدیم، اکثر سلول های آن خالی بود اما بعد از گذشت چند روز و با بازداشت گسترده فعالین ملی – مذهبی و نهضت آزادی اکثر سلول ها پر شد.پس از چند روز و شروع بازجویی ها که اکثرا شباهنگام آغاز شده و تا اذان صبح ادامه می یافت، برای معاینه به بهداری زندان منتقل شدم. در آنجا چون از ناحیه صورت و چشم آسیب دیده بودم، از دکتر خواستم که چشمم را معاینه کند. وقتی به دستور دکتر چشم بند را از روی چشمانم باز کردند، نگاهم به چهره دکتر و نسخه ای افتاد که روی میز او قرار داشت. چهره ای جوان با محاسن بلند مشکی و نسخه ای که در بالای آن نوشته شده بود" بیمارستان نجمیه" بیمارستانی که متعلق به سپاه می باشد.
حال چگونه حسنی فرد نماینده سپاه منکر تعلق این بازداشتگاه به سپاه می شود. به هرحال بازجویی ها هم چنان ادامه داشت. پاسدار بازجوها با تفتیش عقاید، اتهامات گوناگونی را متوجه می کردند. بازجویی ها شامل دو قسمت بود: اتهامات اخلاقی و اتهامات سیاسی. قبل از این که این اتهامات را شرح دهم، باید این نکته را عنوان کنم که اتاق بازجویی، اتاقی بود که یک صندلی در سه کنج اتاق قرار داشت که زندانی روی آن و پشت به بازجوها می نشست،آن هم در حالی که چشم بند به چشم داشت. در بازجویی ها 2 یا 3 بازجو و گاهی یک نفر حضور می یافتند. جالب این که بر روی آن صندلی که بازجویی می شدم، شماره اموال و آرم سپاه دیده می شد که دلیلی دیگر بر صحت ادعای خانم حقیقت جو است.
الف – اتهامات اخلاقی:
آنها با نسبت دادن مسائلی چون داشتن روابط نامشروع با اعضای دختر گروه و مسائلی این چنینی سعی در شکستن و تضعیف روحیه من داشتند. وقتی که در مقابل این اتهامات ناروا و غیر واقع از خود دفاع می کردم، به شدت برافروخته شده و مرا مورد ضرب و شتم قرار می دادند. حتی بی شرمانه مواردی را نسبت به خانواده برخی زندانیان سیاسی مطرح می کردند که قلم از بیان آن عاجز است.
ب – اتهامات سیاسی:
مواردی چون شرکت در تجمعات مردمی و دانشجویی و عضویت در گروه های مستقل دانشجویی، نگارش مقالات در روزنامه ها، و همین طور بیانیه های گروهی و ارتباط با سایر گروه های اپوزیسیون اساس این نوع بازجویی ها را تشکیل می داد. برخی موارد کاملا در جهتی هدایت شده بود که بهانه مناسبی برای سرکوب گسترده تر جنبش دانشجویی به دست بدهد. مواردی چون تمایل به مبارزات مسلحانه در برخی از گروه های دانشجویی و هم چنین دریافت کمک های مالی از دولت های خارجی برای ایجاد آشوب و اغتشاش در کشور که اساسا کذب محض بود. در این میان حتی پای برخی از نمایندگان مجلس ششم هم به میان کشیده شد. کسانی چون خانم حقیقت جو و علی اکبر موسوی خوئینی از فراکسیون دانشجویی مجلس ششم. آنها در صدد اثبات آن بودند که اشخاص یاد شده با حمایت از دانشجویان زندانی و رسیدگی به وضعیت آنها و هم چنین کمک های مالی به برخی فعالان دانشجویی نیازمند، دانشجویان را تشویق به تحرکات سیاسی در دانشگاه ها می کنند.
به هر حال بازجویی ها در چنین شرایطی ادامه داشت و سلول انفرادی نیز فشاری طاقت فرسا به انسان وارد می کرد. در این میان خانواده ام هم از محل بازداشت من بی اطلاع بوده و مراجعات مکررشان به بیدادگاه انقلاب بی نتیجه مانده بود، تا این که پس از گذشت 80 روز از بازداشت روزی به اتاق بازجویی برده شدم. بازجو عنوان کرد که قاضی پرونده یک ملاقات با خانواده برایت در نظر گرفته و اکنون به دادگاه انقلاب برده خواهی شد، اگر کوچک ترین سخنی در مورد شرایط بازداشتگاه به زبان آوری، برخورد شدیدتری با تو خواهیم داشت. لباس هایم را به داخل سلول آوردند تا به همراه ماموران عازم دادگاه شویم. لباس های من از هنگام ضرب و شتمی که در ابتدای ورود به بازداشتگاه شده بودم، کماکان خونی بود. لباس ها را پوشیده و آماده حرکت شدم. وقتی به حیاط بازداشتگاه پای گذاشتم، سربازجو جلو آمده و گفت:" می خوای با این لباس ها بری دادگاه تا بگویند در زندان های جمهوری اسلامی شکنجه وجود داره " . باز هم مرا به سلول منتقل کرده و لباس ها را تحویل گرفتند. لباس ها را به خشکشویی برده و پول آن را از موجودی ام در دفتر بازداشتگاه برداشتند. با آمبولا نسی که در ابتدا به آن اشاره کردم و به خاطر عدم جلب توجه انتقال زندانیان از بازداشتگاه به دادگاه در نظر گرفته شده بود، به دادگاه انقلاب رفتیم. در دفتر شعبه 26 دادگاه انقلاب، خانواده ام را ملاقات کردم. 4 مامور در این ملاقات حضور داشتند و اجازه نزدیک شدن به همدیگر را به ما نمی دادند. پس از دقایق کوتاهی با همان آمبولانس به بازداشتگاه و سلول انفرادی ام منتقل شدم.
انتقال به بازداشتگاهی دیگر:
روزهای دیگر کمتر به بازجویی برده می شدم. هدف آنان این بار تحت فشار قرار دادن برای اعترافات تلویزیونی بود. به همین دلیل و در حالی که در مقابل این خواسته آنان مقاومت می کردم برای تحت فشار قرار دادن به بازداشتگاه مخوف دیگری منتقل شدم. اواسط خرداد ماه 1380 بود که به همراه کاشیلو و مبین به بازداشتگاهی انتقال داده شدیم که هنوز هم محل آن برایم نامشخص مانده است. هر چند گمان می کنم پادگان جی (متعلق به وزارت دفاع ) باشد. در این بازداشتگاه فشاری به مراتب شدیدتر بر ما وارد شد. به طوری که حمیدرضا مبین که در آن زمان 20 سال بیشتر نداشت، دچار سکته قلبی شد و دادگاه انقلاب ناچار تن به آزادی وی داد.
نگهبانان این بازداشتگاه لباس های کماندویی به تن کرده و این تصور را در انسان ایجاد می کردند که گویا در جنگ با کشور دیگری اسیر شده ای و اسیر جنگی هستی. این نکته را باید در اینجا عنوان کرد که برخی از نگهبانان زندان 59 هم لباس های نظامی و پاسداری به تن داشته و با این لباس در محوطه بازداشتگاه و حیاط کوچک زندان که زندانیان را دسته دسته با چشمان بسته و برای هواخوری چند دقیقه ای روزانه می بردند، تردد می کردند.
به هر حال بیش از یک ماه را در بازداشتگاه نظامی فوق که صدای فرود و پرواز هواپیما ها یک لحظه در آن قطع نمی شد، گذراندیم. نکته دیگر در ارتباط با این بازداشتگاه این است که در هنگام ورود به آنجا، دکتر بازداشتگاه دارویی برایم تجویز کرد که هر شب نگهبانان آن را به درب سلول آورده و پس از اطمینان یافتن از خوردن آن ، محل را ترک می کردند. روز اولی که این دارو را خوردم ساعت ها به خوابی طولانی رفتم و پس از آن هم در شرایط بی حسی به سر می بردم.
بازگشت به 59 و آزادی:
پس از 18 تیر ماه 80 ما را دوباره به زندان 59 منتقل کردند. من از روز 18 تیر ماه تصمیم گرفته بودم که دست به اعتصاب غذا بزنم و اکنون چند روزی بود که در اعتصاب غذا به سر می بردم. این موضوع باعث شد، پاسدار بازجو ها بر فشار خود بیفزایند. آنان که با تحقیر، توهین و ضرب و شتم چهره حقیقی جمهوری اسلامی را برایم آشکارتر از قبل نموده بودند، عنوان می کردند که برای ما جان کسانی چون شما هیچ ارزشی ندارد، آن قدر اعتصاب غذا کن تا بمیری. صدایت هم به هیچ جا نخواهد رسید. در چنین شرایطی اتفاقی غیر قابل تصور روی داد. یک روز مرا به اتاق بازجویی فرا خواندند. صدای آشنایی به گوش رسید:" اینجارو امضاء کن" صدای سید مجید رئیس دفتر شعبه 26 دادگاه انقلاب بود. پرسیدم: کجا را امضاء کنم. اول باید ببینم چه چیزی هست.
گفت چشم بند را قدری بالا بزن و بخوان. قرار بازداشت موقت من توسط قاضی به قرار وثیقه 100 میلیون تومانی تبدیل شده بود. پس از امضاء، اجازه یافتم که این مسئله را در تماس کوتاهی به خانواده ام اطلاع دهم و سپس به سلول بازگردانده شدم.
شب، دوباره به اتاق بازجویی فراخوانده شدم. پاسدار بازجو، بسیار برافروخته بود. او گفت که :" صدور قرار وثیقه از سوی دادگاه برای ما قابل قبول نیست. ما هنوز با تو کار داریم. اگر خانواده ات چنین سندی را هم تهیه کنند، ما نمی گذاریم که تو آزاد شوی". چند روز ی به همین منوال گذشت تا روزی با همان آمبولانس مشهور به دادگاه انقلاب منتقل شده و به بند انفرادی 240 اوین تحویل داده شدم. در آن شرایط، رهایی از پاسدار بازجو ها برایم بسیار خوشایند بود. پاسدارانی که از جهل و ستمگری پاسداری نموده و بسیاری از آزادی خواهان ایرانی را به بند کشیدند.
19 شهریور ماه 80 و در حالی که خاطرات فراوانی از بیدادگری مدعیان عدالت علی به همراه داشتم با سپردن وثیقه ملکی به دادگاه ، از زندان آزاد شدم.
اما نه ، از زندانی به زندانی بزرگتر به وسعت ایران منتقل شدم. زندانی که سال هاست سردمداران رژیم، ملت را در آن به بند کشیده ، به نام دین مردم را به مسلخ برده و به چپاول ثروت های ملی آنان مشغولند.
کوروش صحتی
14 ژانویه 2005

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی/اعتصاب غذای زندانیان سیاسی

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی
شماره46-2005
تاریخ 23/12/1383
اعتصاب غذای زندانیان سیاسی
زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر و بند 350 و 1زندان اوین در اعتراض به خفقان و سرکوب دگر اندیشان و فعالین سیاسی در ایران در اقدامی هماهنگ و از صبح دیروز دست به اعتصاب غذا زدند.
این زندانیان با پیوستن به اقدامات اعتراضی سایر گروهها و نهادهای حقوق بشری و همچنین حمایت از تجمع 15 مارس در مقابل دفتر سازمان ملل در ژنو در اقدامی نمادین دست به اعتصاب غذا زدند.
گفتنی است زندانیان سیاسی در زندان رجایی شهر و در زندان اوین در این اقدام هماهنگ ضمن حمایت ازخواسته های گروهها و تشکلهای مدافع حقوق بشر؛ خواستار محکومیت ایران در نشست آتی کمیسیون حقوق بشر ، اعزام گزارشگز ویژه حقوق بشر به ایران و نظارت دائمی بر وضعیت حقوق بشر در ایران شدند.
همچنین مصطفی صنعت نما "نماینده ی کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی" صبح دیروز برای شرکت در این نشست و بازتاب وضعیت زندانیان سیاسی در ایران عازم ژنو شد.
لازم به ذکر است اعتصاب غذای این زندانیان تا روز 15 مارس و نشست کمیسیون حقوق بشر در ژنو به مدت 2 روز ادامه خواهد داشت.
اسامی زندانیان سیاسی اعتصاب کننده:مهندس حشمت الله طبرزدی، احمد باطبی،ابولفضل آجرلو،مهرداد حیدرپور،سعید کمالیها ، بینا داراب زند،حجت زمانی،جعفر اقدامی،حجت بختیاری،مهندس ارژنگ داوودی
کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی